بخشی از رمان کتابخانه نیمه شب: «نورا چشمانش را باز کرد و خود را در فضایی یافت که به طرز عجیبی آشنا بود. قفسههای کتاب تا جایی که چشم کار میکرد ادامه داشتند، انگار که تا بینهایت کش آمده بودند. بوی کاغذ کهنه و چوب در هوا پیچیده بود، درست مثل کتابخانه مدرسهاش، اما اینجا چیزی فراتر از یک کتابخانه معمولی بود. نور مهتابی از پنجرههای بلند میتابید و سایههای عجیبی روی کف چوبی میانداخت. نورا با خود فکر کرد، «آیا این مرگ است؟ یا شاید رویایی قبل از مرگ؟» صدای نرمی او را از افکارش بیرون کشید. «خوش آمدی، نورا». زنی با موهای خاکستری و عینک گرد، پشت میزی نشسته بود که قبلاً آنجا نبود. چهرهاش عجیب آشنا مینمود، انگار تصویری محو از گذشته. «من خانم الم هستم. اینجا کتابخانه نیمهشب است.» نورا احساس کرد قلبش تندتر میزند. «کتابخانه نیمهشب؟» تکرار کرد، کلمات در دهانش مزهای غریب داشتند. خانم الم لبخندی زد که انگار رازی را در خود پنهان کرده بود. «بله، جایی بین زندگی و مرگ. و هر کتاب در اینجا، زندگی دیگری است که میتوانستی داشته باشی.»
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 4 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 25
حجم محصول:0 کیلوبایت