بخشی از کتاب آرزوهای بزرگ: «خانه بزرگ خانم هاویشام در شهر ساخته شده بود و از آجرهای کهنه و تیره رنگ بود، با پنجرههای میلهدار و آهنی. بخشی از ساختمان به صورت چهارگوش بود که در گذشته به کارخانه یا آسیاب تعلق داشت. در مقابل خانه حیاطی سنگفرش شده قرار داشت و در انتهای حیاط، دروازهای چوبی دو لنگه به چشم میخورد که در آن روز باز بود. چنان که پیدا بود، مدتها بود که از دروازه استفاده نشده بود. پس از گذشتن از دروازه و طی کردن راهروی کوتاهی، به حیاط خانه رسیدیم که باز هم سنگفرش بود. آب انبار و چاهی متروک در آن وجود داشت و بخش عمدهای از آن با علفهای هرز پوشیده شده بود. از پلههای سنگی جلوی در ورودی بالا رفتیم و استرلا مرا تنها گذاشت و در تاریکی ناپدید شد. این کار چندان دلپذیر نبود و من شروع به فکر کردن درباره اینکه چرا به آنجا آمده بودم کردم و به این نتیجه رسیدم که بهتر است برگردم. اما استرلا ناگهان با یک شمع در دست ظاهر شد و به من دستور داد که دنبالش بروم. من که چارهای جز اطاعت نداشتم، او را دنبال کردم و او مرا از یک راهروی تاریک به طبقه بالا برد و سپس از پلههای بزرگی بالا رفتیم. در تمام این مدت، او حتی یک بار هم به من نگاه نکرد.»
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 50 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 24
حجم محصول:0 کیلوبایت