بخشی از کتاب باغ آلبالو: «لیوبوف رانوسکایا در اتاق کودکی ایستاده بود، جایی که زمانی فرزندانش در آن بازی میکردند. اشکها بیاختیار بر گونههایش میغلتید. از پنجره میتوانست باغ آلبالو را ببیند که در نور صبحگاهی میدرخشید. شکوفههای سفید درختان در نسیم ملایم بهاری میرقصیدند، درست مثل همان روزهایی که او کودکی خردسال بود و در همین باغ میدوید. حالا، پس از سالها، همه چیز همانطور به نظر میرسید - همان درختان، همان شکوفهها، همان آسمان آبی - اما او میدانست که این تصویر زیبا به زودی برای همیشه از دست خواهد رفت. بدهیها را نمیتوانست پرداخت کند و باغ به حراج گذاشته میشد. در همین لحظه، صدای تبر لوپاخین از دور به گوش میرسید. او در حیاط پشتی مشغول اندازهگیری درختان بود و برای آینده باغ نقشه میکشید. لوپاخین، پسر یک رعیت، حالا به تاجری موفق تبدیل شده بود و میخواست باغ را به ویلاهای تابستانی تبدیل کند. برای او، این باغ چیزی جز یک قطعه زمین با پتانسیل سودآوری نبود. اما برای لیوبوف، هر درخت آلبالو خاطرهای از گذشته را در خود حفظ کرده بود؛ خندههای کودکانه، عشقهای جوانی، و روزهای خوشی که دیگر باز نمیگشتند. صدای تبر نزدیکتر میشد و او احساس میکرد با هر ضربه، بخشی از وجودش فرو میریزد.»
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 39 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 18
حجم محصول:0 کیلوبایت