بخشی از کتاب کاندید: «کاندید که از هوش رفته بود، هنوز سخنان زیبای آن پیرزن را نشنیده بود. وقتی به هوش آمد، چشمانش را گشود و با تعجب دید که در کلبهای زیبا اما ساده قرار دارد. پارچهای کهنه اما تمیز زخمهایش را پوشانده بود و پیرزنی مهربان غذایی ساده اما گوارا برایش تدارک دیده بود. کاندید با صدایی ضعیف پرسید: «کجا هستم؟». پیرزن پاسخی نداد، اما لبخندی زد و با انگشت به دهانش اشاره کرد که سکوت کند. ساعتی بعد بازگشت و کمک کرد تا کاندید از جایش بلند شود. او را به اتاقی دیگر برد و روی تختی راحتتر نشاند، سپس کاسهای سوپ و قطعهای نان به او داد. پیرزن با لهجهای عجیب گفت: «بخور پسرم، اما حرف نزن، باید نیرویت را بازیابی، زیرا فردا سفری طولانی در پیش داری.» کاندید که از این همه مهربانی متحیر شده بود، دست پیرزن را گرفت و با چشمانی اشکآلود بوسید. پیرزن دوباره به سکوت دعوتش کرد و رفت. کاندید با خود اندیشید: «چه عجیب است، در میان این همه شرارت و پلیدی که دیدهام، هنوز قلبهای مهربانی یافت میشوند. شاید استاد پانگلوس حق داشت که میگفت همه چیز به بهترین وجه ممکن است.» اما به یاد فجایعی که دیده بود افتاد و این اندیشه را کنار گذاشت. فردای آن روز، با صدای پیرزن از خواب بیدار شد. «برخیز، جوان، باید برویم.» کاندید که حالا کمی بهتر شده بود، با کمک او لباس پوشید و از کلبه خارج شد. بیرون، دو اسب زین شده منتظرشان بودند. پیرزن گفت: «سوار شو و مرا دنبال کن، اما سوالی نپرس تا به مقصد برسیم.» آنها تمام روز را در سکوت سفر کردند، از دشتهای وسیع و جنگلهای انبوه گذشتند. کاندید گاهی به پیرزن نگاه میکرد و در دل از سرزندگی و چابکی او در آن سن و سال متعجب میشد.»
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 23 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 20
حجم محصول:0 کیلوبایت