دانلود رمان بِلیز از مهدخت مرادی و فرزانه شورکی
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان
دانلود رمان بِلیز pdf از مهدخت مرادی و فرزانه شورکی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان : عاشقانه،اجتماعی،تجاوزی،انتقامی،هیجانی
خلاصه رمان بِلیز
اِلین دختری جسور و سرسخت که خیانت پدرش دانه آتشین نفرت را در دلش میکارد.
آتشی که به مرور شعله هایش بر زندگی به رقص در میآید…
تنفر از مردان وسیله ای برای سرگرمی و گذراندن امورات زندگی خود و مادرش میشود. کسی که مهر هرزگی بر پیشانیاش میکوبانند!
میشکند قلب ، میکشد وسوسه و تیغ میزند جیب مرد هایی که هوسشان برای به بند کشیدناش حریصانه به جسم و روحشان چنگ میزند…
حال آران نیکزاد مردی پرجذبه که از هرزهگری رو دست ندارد سر راه اِلین قرار میگیرد و دل در گرو اش میبندد و نامزد اجباری خود را پس میزند…
و در پی این دلدادگی یکطرفه زندگی ها زیر و رو میشود و…
بخشی از رمان
چند قدمی تا رسیدن باقی مانده بود که صدای داد و هوار مادرم بلند شد و باعث شد قدم هایم شدت بگیرد! در نیمه
باز حیاط را هل دادم و پا به داخل گذاشتم!
صدای اسدالله صاحب خانه مان سر به فلک کشید:
– بهت گفتم دوماهه اجاره ندادی قراردادت سر رسیده خونه رو تخلیه کن تحویل بده که منم بتونم بدم دست یه بنده
خدایی!…بابا به پیر به پیغمبر منم ندارممم….بیا این کف دست مو داره بکن! ندارم میفهمی؟؟؟
یا اجاره ات و بده و رهن و دو برابر کن یا شب نشده جل و پلاست جمع میکنی میزنی به چاک!
مادر گریه کنان دست به گوشه ی کت اش بند کرد و گفت:
– توروخدا! توروخدا نکن اینکارو! آخه منه بی سرپرست کجارو دارم برم؟! دست دخترم و بگیرم کجای این شهر ببرم؟…
یه خورده دندون رو جیگر بذار وامم جور بشه بهت میدم…
اسدالله عصبی دست برد و گلدان بزرگ کنار حوضچه را به زمین کوباند و عربده کشید:
– دیگه به اینجام رسیده!!! اصلا نه اجاره ات و میخوام نه رهن دوبرابرت رو…خونه ام و تحویل بده، من گوه خوردم
شمادوتا غربتی و راه دادم تو خونه ام…اون دختر زبون نفهمت خوب بلده از پس خودش بربیاد…تو بهتره یه فکری به حال بیوگی خودت کنی
چند پله مقابلم را گذراندم و پا به سمت اش تند کردم. با چکی آبدار از خجالت اش در آمدم و گفتم:
– دهن کثیفت و ببند مرتیکه ی دوزاری