بخشی از کتاب داستان دو شهر: «بهترین دوران بود، بدترین دوران بود، عصر خردمندی بود، عصر نابخردی بود، دوره ایمان بود، دوره بیاعتقادی بود، فصل روشنایی بود، فصل تاریکی بود، بهار امید بود، زمستان ناامیدی بود، همه چیز پیش رویمان بود، هیچ چیز پیش رویمان نبود، همه مستقیم به بهشت میرفتیم، همه مستقیم به جهت مخالف میرفتیم، خلاصه، آن دوران چنان شبیه زمان حاضر بود که برخی از پرسروصداترین مقامات آن، اصرار داشتند که چه در خوب و چه در بد، فقط در درجه عالی از آن سخن گفته شود. پادشاه بزرگ با فک بزرگش و ملکه زیبا با صورت سادهاش، بر تخت انگلستان نشسته بودند؛ پادشاه بزرگ با فک بزرگش و ملکه زیبا با صورت زیبایش، بر تخت فرانسه نشسته بودند. در هر دو کشور، برای منصبداران اعظم چنان روشن بود که امور دنیا تا ابد به همین منوال ادامه خواهد یافت که هیچ تردیدی در این باره به خود راه نمیدادند. در این شهر لندن که نامش را بردیم، یک تاجر محترم حقوقی در خیابان معبدنشینان زندگی میکرد که با کارهای پنهانی و مرموزش شهرت داشت. در پاریس هم، در همان زمان، تاجر دیگری میزیست که کارهایش چنان مرموز و پنهانی بود که حتی خودش هم از آنها سر در نمیآورد. در لندن، مه و دود و باران، چنان ضخیم و سنگین بود که گویی ابرهای عظیم و سیاه، مانند ارواح سرگردان، بر فراز شهر پرسه میزدند. در کوچههای تنگ و تاریک، چراغهای روغنی که در طول روز روشن میشدند، مانند نقاط قرمزی در هوای قهوهایرنگ میدرخشیدند. حال و هوای شهر چنان بود که گویی جهان به پایان خود نزدیک میشود، و حکایتهای وحشتناکی که در میخانهها نجوا میشد، از روزهای تاریکتری خبر میداد که در راه بودند.»
#نسخه_الکترونیکی_کمک_در_کاهش_تولید_کاغذ_است. #اگر_مالک_یا_ناشر_فایل_هستید، با ثبت نام در سایت محصول را به سبدکاربری خود منتقل و درآمدفروش آن را دریافت نمایید.
تعداد مشاهده: 42 مشاهده
فرمت محصول دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 21
حجم محصول:0 کیلوبایت