رمان بوسه آفتاب به قلم ستایش رخصتی در ژانر عاشقانه و طنز و اجتماعی


رمان بوسه آفتاب از نویسنده ستایش رخصتی با لینک مستقیم

ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، طنز

تعداد صفحات: 827

 

خلاصه رمان: داستان زندگی دختری جوان و زیبارو است که در پی یک حادثه تلخ، پدر و مادرش را از دست می‌دهد و تنها مونسش، فردی است که عمیقاً به او عشق می‌ورزد. پس از رخدادهایی غیرمنتظره، او ناگزیر می‌شود برای مدتی طولانی در خانه صمیمی‌ترین دوست پدرش ساکن شود. در این خانه، با شخصیت‌های گوناگونی آشنا می‌شود و ماجراهای پرشور و زیبایی را تجربه می‌کند که زندگی‌اش را برای همیشه دگرگون می‌کند …

قسمتی از رمان بوسه آفتاب

از پله‌ها اومدم پایین که همه به من نگاه کردن لبخند خجولی زدم کنار ماهک نشستمو و بچشو گرفتم ازش. وااای این چقدددد خوشگلهههه یه پسر کوچولو موچولو با پوست گندمی و چشمای قیری وای چه تپلههه آییی. آروم گفتم : هوی مااااهککک. گفت: هاا… گفتم: میگم اسم این قند عسل چیه؟ با خنده گفت: آرتان. گفتم: وویییی این شوهر خودمهه. با این حرفم زد زیر خنده و دیوونه‌ای نثارم کرد. یکم با آرتان بازی کردم… عاشقش شدمم پسر خیلی شيرينيه. بعدش مهگل گفت: دخترم تلما بیا اینجا بشین تا معرفی کنم همه رو. منم آرتانو دادم به ماهک و نزدیک خاله نشستم. همون موقع یه نفر با صدای بلند در رو باز کرد، به سمت در نگاه کردم ببینم چه حیوونیه اینطوری در رو باز می‌کنه که ای کااش نگا نمی‌کردم لال شده بودم تنم یخ زد. با بهت به

همون پسر دیوونه نگاه کردم چشماش به خون  نشسته بود رگ گردنش متورم شده بود عصبی نفس می‌کشید. چه وحشتناااکه اینننن. با صدای خشدار و بمی گفت: اینجا چه غلطی می‌کنی؟ از ترس زیاد انگار زبونمو چسب زده بودن عین یه گوریل زخمی شده بود. خاله مهگل گفت :وا این چه طرز حرف زدن پسرم آروم باش… -چییییی؟پسرممممم؟! سردردم داشت بیشتر میشد. با بهت گفتم: پ… پسرتون؟! با خنده گفت: خب آره دیگه دخترم البته چند سالی نبودن بهت حق میدم تعجب کنی تو هم زیاد نیست که ما رو میشناسی که عزیزم.. آیهان و ماریان دختر و پسر منن که الان بعد پنج سالی میشه از فرانسه برگشتند. دیگه کلا هنگ کرده بودم. ماریان با نگرانی کنار گوشم گفت: تلما حالت خوبه؟! فقط تونستم سرمو تکون بدم به معنای آره بعدش دوباره نگاش کردم.

داشت همونطور با خشم نگام می‌کرد نزدیکم شدو با صدای نسبتا بلندی گفت: الان برمی‌گردیم. همشون با تعجب نگا می‌کردن‌. ساعد دستمو گرفت و به سمت بالا رفت. اخمامو تو هم کشیدم و خواستم دستمو ول کنه که قدرتشو بیشتر کرد. داشتم از درد می‌مردم ولی هیچی نگفتم فقط می‌گفتم: هوی ولم کن روانی دستامو ول کن وحشی اصلا کی بهت اجازه داده به من دست بزنی هااان؟! با صدای خشدار گفت: وحشی رو تو اتاق بهت نشون میدم دختره پررو و خیره سر. با ترس خواستم حرف بزنم که منو پرت کرد تو اتاقش و خودشم اومد تو و درو بست و قفلش کرد‌. با ترس نگاش می‌کردم. چون اتاق تاریک بود خوب نتونستم اتاقشو ببینم. هر لحظه بیشتر سرم گیج می‌رفت احساس می‌کردم از تو دارم می‌سوزم چشامو بستم تا سرم گیج نره و در همون حال گفتم …

دسته بندی: کالاهای دیجیتال » کتاب-رمان-شعر-داستان

تعداد مشاهده: 5 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.pdf

فرمت فایل اصلی: PDF

تعداد صفحات: 827

حجم فایل:3,543 کیلوبایت

 قیمت : 25,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل