خلاصه کتاب راهبی که فراری اش را فروخت
بخشی از کتاب راهبی که فراری اش را فروخت:
«جولین با لبخندی آرام به جان نگاه کرد و گفت: "وقتی اولین بار به آن صومعه دورافتاده در هیمالیا رسیدم، حس کردم وارد دنیایی کاملاً متفاوت شدهام. هوای پاک کوهستان، سکوت عمیق طبیعت و آرامش معنوی راهبان، همه چیز در تضاد کامل با زندگی پرهیاهویی بود که پشت سر گذاشته بودم. آنجا یوگی راوان، استاد خردمندی که بیش از صد سال داشت، به من آموخت که ذهن ما باغی است که میتواند پر از گلهای زیبا یا علفهای هرز باشد. هر روز صبح با طلوع خورشید، باید تصمیم بگیریم چه بذرهایی در این باغ بکاریم و کدام علفهای هرز را از ریشه درآوریم. این اولین درس من درباره قدرت ذهن بود: اینکه ما میتوانیم انتخاب کنیم چگونه فکر کنیم و چگونه به جهان بنگریم.
راهبان به من گفتند که بزرگترین گنجهای زندگی را نمیتوان با پول خرید. آنها به من آموختند که رضایت درونی از انباشت ثروت و داراییهای مادی نمیآید، بلکه از کشف هدف زندگی و خدمت به دیگران سرچشمه میگیرد. یکی از تمرینهای روزانه ما، نشستن در سکوت کنار دریاچهای آرام و تصور کردن پایان زندگیمان بود. ما باید از خودمان میپرسیدیم: 'اگر امروز آخرین روز زندگیام باشد، آیا از نحوه گذراندن آن راضی خواهم بود؟ آیا با عشق زندگی کردهام؟ آیا میراثی ارزشمند باقی گذاشتهام؟' این تمرین ساده، دیدگاه مرا کاملاً تغییر داد و به من آموخت که هر لحظه را با آگاهی کامل زندگی کنم و قدر زمان را بدانم."»
تعداد مشاهده: 63 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 21
حجم فایل:0 کیلوبایت