رمان سنگدل از مریسا مایر با ترجمه رباب پورعسگر
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان
رمان عاشقانه و فانتزی سنگدل یکی از پرفروش ترین رمان ها با ژانر عاشقانه و فانتزی میباشد که توسط مریسا مایر(مارییسا مییر) نوشته و به زبان های گوناگون ترجمه شده است و در دنیا مخاطبین بسیاری را به خود جلب کرده است این رمان در ایران توسط رباب پورعسگر در 453 صفحه ترجمه شده است . مریسا مایر (زاده 19 فوریه 1984) یک رمان نویس آمریکایی است. اولین رمان او به نام سیندر، در تاریخ 3 ژانویه 2012 منتشر شد. این اولین بار در مجموعه "Chronicles Lunar Chronicles" است.مییردر تاکوما، واشنگتن متولد شد و در دانشگاه اقیانوس آرام لوتری، جایی که موفق به دریافت مدرک خلاقیت شد، تحصیل کرد.قبل از نوشتن سیندر، مییر به مدت پنج سال به عنوان ویرایشگر كتاب مشغول به كار بود و داستان هوادار Sailor Moon را با نام قلم Alicia Blade نوشت. در بخشی از این رمان میخوانیم
انگار قربانی اش را شناخته بود. کاترین آب دهانش را قورت داد و فریاد کشید تا دشمنش جلوتر نیاید. لحظه ی پرهول و ولایی بود. کاترین اصلا قصد نداشت روی قوزک پای شکسته اش بلند شود
و با آن سلاح باستانی و افسانه ای روبه روی آن هیولا بایستد. بعد کاترین دندانهایش را به هم فشار داد و دامنش را از زیر دست و پایش بیرون کشید به صدای پاره شدن پارچه توجهی نکرد تلوتلوخوران روی پای سالمش ایستاد با هر حرکتی که میکرد درد مثل ضربه ای به قوزک زخمی اش میخورد با یک دستش شمشیر را و با دست دیگرش نرده ی پله ها را گرفت و به آن تکیه داد. نفس هایش به شماره افتاده بود و پوستش سرد و مرطوب شده بود. از فشاری که
برای سرپا ایستادن تحمل میکرد سرگیجه گرفته بود؛ ولی هنوز سرپا بود. نفسش را بیرون داد و نرده ها را رها کرد با این ،کار وزن بدنش را روی پای زخمی اش انداخت جیغش را در گلو خفه کرد؛ ولی خم به ابرو نیاورد و محکم ایستاد با هر دو دستش دسته ی شمشیر را گرفت و بی اعتنا به لرزش دستش
تیغه را بلند کرد.
جبرواک که دیگر هوش و حواسش سر جا آمده بود آرام آرام به او نزدیک شد. طوری بو کشید که انگار میتواند بوی فولاد یا شاید خونی که زمانی تیغه ی شمشیر را پوشانده حس کند جانور وحشی با هر چهار پایش قدمی به شکارش نزدیک تر شد. کاترین خواست آب دهانش را قورت دهد؛ ولی گلویش میخارید و نافرمانی کرد
قدم دیگری برداشت
کاترین خودش را تصور کرد که آن کار را انجام میداد. شمشیر را با تمام زورش در هوا تکان میداد رگوپی و مهرههای پشت هیولا را با ضربه ای قطع میکرد تصور کرد سر هیولا غلت میخورد و تالاپ میافتاد کف سالن چندین بار این
صحنه را پیش چشمش آورد.
«گردنش رو بزن!»
این کلمات در سرش میچرخید
جانور قدم دیگری برداشت. بعد یک قدم دیگر.
قطره ی عرق شوری سر خورد توی چشم کاترین و چشمش را سوزاند پلک زد صدای گرفته ی جست را شنید: «کاترین....